سهراب باقری از جمله شاعرهائیست که شعرهایش از جنس جوشش است، از جنس فوران، یا به قول خود او، پاره آتش، وقتی در مورد شهیدان شعر می گوید تو گوئی رزمنده ای خسته و مجروح که هنوز گَرد رزم از گُرده اش نتکیده در رثای هم رزمانش می سراید، وقتی برای امام(ره) می سراید انگار در جمارانی و وقتی برای اما زمان(عج) می گوید تو گوئی در جمکرانی.

ابیات پیش رو شراره ایست در فغان افغانستان و غم شهیدانیست که به دست سربازان جهل در تهاجم به سفارتخانه جمهوری اسلامی در 17 مرداد 1377 در مزار شریف افغانستان به شهادت رسیدند؛بسم الله

آه ای افغانستان

بهاران سوخته

باغ خاکستر

خستگی ام را

 

در سایه سار کدامین تاک

لحظه ای

بیاسایم

کاتش بلعیدنم را

دهان به خمیازه

نگشاید؟

آه ای افغانستان!

پادفراه کدامین گناه را

این چنین در آتش می سوزی؟

با پیکری پر از برداه های آهن

و چشمانی پر از ساچمه ی خشخاش

فرزندان غیورت، جوانمردانه به آتش کشیده اند

تا بره های قره گل قشنگت را  گله گله

برای دیو سفید به سیخ کشند؟!

آه ای افغانستان!        

 

باغ های میوه ات

از هرم نفس های سربی کدامین دیو

خشکیدند؟

و گل- خنده های کودکانت را

غول کدامین باد پرپر کرد؟

دیروز

وقتی داس خونین شیطانشرق را شکستی؛

همگی فریاد شادی سر دادیم که فردا

کاروان بهار

از "خیبر" و "پنجشیر" باز خواهد گشت

و مریم دوستی

در چکاد "سلیمان" طلوع خواهد کرد

اما دریغ دریغ دریغ  

از شغاد خیانت و 

فریاد فریاد

از شیطنت شیطان بزرگ

و فرزندان طیلسان سبز

که بلعیدنت را همواره 

چون دانیاسری پیری دندان به دندان می سایند.

آه ای افغانستان! به هوش باش!

کافتاب حیاتت

دیریست دذر پشت ابرهای جهالت 

نفس نفس می میرند

و این شیطان بزرگ است که دستان بلندت را 

در "بامیان" و "مزار" می شکافد

تا قلب سوخته ات را 

برای موزه نظم نوین کاخ سفید به ارمغان ببرد.

آه ای افغانستان!

این اجساد کودکان شناور بر جیحون

به سمت کدامین تمدن بشری پارو می کشند؟!